وای مادرم..
آب شد دلم ..وقتی که در کوچه های مدینه به پاره تن پیامبر جسارت کردند.. آن زمان که پای مغیره به خانه علی باز شد آن روزی که یاس شکسته ای زیر آوار شرر آتش می سوخت.. وپشت آن آتش دری بود.. میخی بود.. محسنی بود.. وزمانی که انگار کوه برشانه های شیر خدا سنگینی می کرد وصدای برخورد زانوانش بر سر بالین جانان عرش را به لرزه در می آورد.. وقتی که لبخند زهرا دست را بر زمین تکیه گاه می کرد.. که لا اقل اگر نمی تواند بایستد بنشیند پیش پای مولایش.. اماباچشمان غمبار حیدر مواجه می شد .. که بیش از این شرمنده ام نکن جان علی .. زهرا بغض می کند حیدر با دستان مردانه اش..سر زهرا را بر سینه می نهد.. می گوید سخت است که از فاطمه ام بخواهم وصیت کند اما بگو تا علی با گوش جان برای آخرین بار بشنود صدای فاطمه اش را.. که لب به سخن می گشاید.. ای علی خدا مرا به ازدواج تو درآورد .. تا در دنیا وآخرت برای تو باشم .. در شب مرا غسل بده .. و کفن کن .. و هیچ کسی (از کسانی که در حقم ستم روا داشتند ) را خبر نکن .. سپس گفت تورا به خدا می سپارم .. وسلام مرا به فرزندانم تا قیام قیامت برسان .. علی می گریست .. ومحاسنش خیس اشک می شد .. وشانه هایش می لرزید .. آری آسمان می شنید صوت غمگین علی را .. پس از تو هستی حیدر خاک بر سر دنیا .. ببین می توانی بمانی بمان .. عزیزم تو خیلی جوانی بمان ..
یابقیه الله .. آقاجان .. موکول می کنم گله وشکایت هجر ودوری را به روز بعد.. امروز حال مادرتان روبه راه نیست ..