یامهدی

عاشقان مهدی
  • خانه 

خاطراتی ازدایی همسرشهیدحججی

16 تیر 1399 توسط مهناز

عیدنوروز بو محسن آقاوزهراآمدن خانه مان.گوشه اتاق پذیرایی مجسمه یک زن گذاشته بودم.تاداخل شدونگاهش به مجسمه افتادنگاهش راقاپیدانگارکه یک زن واقعی رادیده باشد..بهم گفت دایی جون شمادایی زنم هستیدامامثل دایی خودم می مونیدیه پییشنهاد..اگه این مجسمه رو برداریدبه جاش یه چیزدیگه بذاریدخیلی بهتره.گفتم مثلاچی؟گفت مثلا عکس شهید کاظمی.باگوشه لبم لبخندی زدم که یعنی مدل مان کن بابا.. عکس شهیددیگرچه صیغه ای بود.نگاهم کردوگفت دایی جون وقتی عکس شهیدروبروی ادم باشه ادم حس می کنه گناه کردن براش سخته..انگارکه شهیدلحظه به لحظه داره می بینتمون. 

حال وحوصله این تریپ حرف ها رو نداشتم خواستم یه جوری اورا ازسرخودم واکنم گفتم ماکه عکس این بنده خدا شهیدکاظمی رو نداریم..گفت خودم برات میارم.نخیر..ول کن ماجرانبودیکی دوروز بعد یه قاب عکس ازشهید کاظمی برایم آوردبا بی میلی و از روی رودربایستی ازش گرفتم گذاشتمش گوشه اتاق.الان که محسن نیست اون قاب عکس برایم خیلی عزیز است..خیلی

یادگارمحسن است وهم حس می کنم حاج احمد باآن لبخند زیبا ونگاه مهربانش داردلحظه به لحظه زندگی ام رامی بیند..حق بامحسن بودانگارگناه کردن واقعا سخت است..

 2 نظر

علی مع الحق وحق مع العلی..

30 تیر 1397 توسط مهناز

ای مردم وقتی پیامبرازدنیارفت و روحش به اسمان پرکشیدناگهان کینه ودشمنی ونفاق شما اشکارشد..شمادین خدا رااز یادبردید..گمراهانی که زمان پیامبرسکوت کرده بودند..سخن گفتند

گروه منافقان که شکست خورده وخواربودندسربراوردندوبه میدان امدندوجلوه نمایی کردند..ای مردم ان روز شیطان ازمخفی گاه خودبیرون امدوشمارابه سوی خودفراخواند..شیطان فهمیدکه    

شما دعوت اورااجابت می کنید..وهرچه اوبگویدعمل می کنید..شیطان فهمیدکه شماامادگی فریب خوردن رادارید..اوشوق شمابه سوی باطل رادید..وفهمیدکه باسرعت به سمت باطل جذب خواهید شد..اینجابودکه اوازشماخواست تا باحق دشمنی کنیدوبه سمت باطل بروید..وشمابرای این کار..امادگی داشتید..ودشمنی باحق وحقیقت در دلهای شماجای گرفته بود..

این گونه حق علی راغصب کردیدوکسی راخلیفه کردیدکه شایستگی ان رانداشت..

 نظر دهید »

اشک مهتاب

30 تیر 1397 توسط مهناز

اکنون وقت ان است تا حوادثی که بعداز رحلت پیامبر در مدینه روی داد رابیان کنی به راستی بعدازاینکه روح پیامبر ازاین دنیا به سوی بهشت پرکشیدوبه نزدپیامبران ودرستان خدارفت..این مردم چه کردندوچه راهی رابرگزیدند..این حکومتی که روی کارامده است..برای فریب مردم تبلیغات زیادی کرده..ومی خواهدظاهرحکومتش راادامه دهنده راه پیامبرنشان دهد..مردم باابوبکربه عنوان جانشین پیامبربیعت کرده اند.می گویند:یک دروغ هرچه بزرگترباشدمردم ان را راحت تر باورمی کنند..این یک اصل درتبلیغات است..چندروز قبل وقتی ابوبکر روی منبر پیامبر نشسته بود شخصی از در مسجد وارد شدو رو به ابوبکر کرد وگفت:سلاااام برتو ای خلیفه خدا..

اری..این باوری بودکه این مردم به ابوبکر پیدا کرده بودند..پول..قدرت..سیاست..در درست ابوبکربود..وتومی دانستی این حکومت ان قدر مقام ابوبکررابالا می برداوبعد از پیامبراز همه بهتر وبرتر است..

اری..ستون این حکومت..ابوبکراست..منافقان بایدمقام اورابالا ببرند..تابتوانندبهره ای از ثروت وسیاست داشته باشندانان دلشان برای ابوبکرنمی سوخت..بلکه شوق پول هایی راداشتندکه ازراه حمایت از ابوبکر به دست می اوردند..ان منافقان انتخاب ابوبکربه عنوان خلیفه رانشانه ای از عظمت خداومهربانی او معرفی می کردند..وبه مردم می گفتند:که این نظام..نظام اسلامی وارزشمنداست..کسی مانندعمربن خطاب به فکرریاست خوداست..اوهمواره از ابوبکرحمایت می کند..انها با هم توافق کرده اند که ابوبکر قبل از مرگ خود..اورابه عنوان خلیفه دوم به جامعه معرفی می کند..دستگاه تبلیغاتی حکومت لحظه ای ارام وقرار ندارد انان مدام ذهن مردم رابمباران تبلیغاتی می کنند..انان سخنانی دروغ رابه پیامبر نسبت می دادند..مثلا:تارمانی که ابوبکر در میان شماست نبایدغیراورابر او برتری بدهید..

 

 

 نظر دهید »

وای مادرم..

15 اسفند 1395 توسط مهناز

آب شد دلم ..وقتی که در کوچه های مدینه به پاره تن پیامبر جسارت کردند.. آن زمان که پای مغیره به خانه علی باز شد آن روزی که یاس شکسته ای زیر آوار شرر آتش می سوخت.. وپشت آن آتش دری بود.. میخی بود.. محسنی بود.. وزمانی که انگار کوه برشانه های شیر خدا سنگینی می کرد وصدای برخورد زانوانش بر سر بالین جانان  عرش را به لرزه در می آورد.. وقتی که لبخند زهرا دست را بر زمین  تکیه گاه می کرد.. که لا اقل اگر نمی تواند بایستد بنشیند پیش پای مولایش.. اماباچشمان غمبار حیدر مواجه می شد .. که بیش از این شرمنده ام نکن جان علی .. زهرا بغض می کند حیدر با دستان مردانه اش..سر زهرا را بر سینه می نهد.. می گوید سخت است که از فاطمه ام بخواهم وصیت کند اما بگو تا علی با گوش جان برای آخرین بار بشنود صدای فاطمه اش را.. که لب به سخن می گشاید.. ای  علی خدا مرا به ازدواج تو درآورد .. تا در دنیا وآخرت  برای تو باشم .. در شب مرا غسل بده .. و کفن کن .. و هیچ کسی (از کسانی که در حقم ستم روا داشتند ) را خبر نکن .. سپس گفت تورا به خدا می سپارم .. وسلام مرا به فرزندانم  تا قیام قیامت برسان .. علی می گریست .. ومحاسنش خیس اشک می شد .. وشانه هایش  می لرزید .. آری آسمان می شنید صوت غمگین علی را .. پس از تو هستی حیدر خاک  بر سر دنیا .. ببین می توانی بمانی  بمان .. عزیزم تو خیلی جوانی بمان .. 

یابقیه الله .. آقاجان .. موکول می کنم گله وشکایت هجر ودوری را  به روز بعد.. امروز حال مادرتان روبه راه نیست .. 

 نظر دهید »

پسری تنها

20 بهمن 1395 توسط مهناز

روزی روزگاری پسرک فقیری زندگی می کرد که ناچار بود برای گذران زندگی وتامین مخارج تحصیلش  دست فروشی کند از این خانه به آن خانه می رفت تا شایدبتواند پولی به دست آورد. روزی متوجه شدکه تنها یک سکه ده سنتی برایش باقی مانده واین در حالی بودکه به شدت احساس گرسنگی می کرد تصمیم گرفت از خانه ای مقداری غذا تقاضاکند. به طور اتفاقی در خانه ای را زد دختر جوان ومهربانی در راباز کردپسرک بادیدن چهره مهربان  دختر  خجالت کشید وبه جای غذا فقط یک لیوان آب در خواست  کرد..دختر جوان که که متوجه گرسنگی پسرک شده بود به جای آب برایش یک لیوان شیر آورد.پسر لیوان شیر را سر کشید و سپس به آهستگی گفت خانم از لطف شما ممنونم چقدر باید به شمابپردازم؟ دخترک پاسخ دادهیچ. مادرمان به ما یاد داده در قبال کار نیکی که برای دیگران انجام می دهیم چیزی دریافت نکنیم. پسرک گفت من از صمیم قلب از شما تشکر می کنم. 

….سال ها بعد آن دختر جوان به بیماری سختی گرفتار شد پزشکان محلی از درمان بیماری وی اظهار عجز کردند و او را برای ادامه معالجات به شهر فرستادند تا در بیمارستانی مجهز  متخصصین نسبت به درمان او اقدام کنند. بعد از بستری شدن در بیمارستان دکتر متخصص جهت معاینه بیمار فرا خوانده شدوقتی “دکتر کلی"وارد اتاق  بیمار شد در اولین نگاه او را شناخت. دکتر پس از معاینه زن مصمم به اتاقش بازگشت تا هر چه زودتر برای نجات او اقدام کند. از آن روز به بعد زن مورد توجه خاص دکتر بود و سرانجام پس از یک تلاش سخت وطولانی علیه بیماری پیروزی از آن دکتر گردید. 

در آخرین روز حضور زن در بیمارستان به در خواست دکتر صورت حساب هزینه درمان زن جهت تایید نزد دکتر برده شد گوشه صورت حساب چیزی نوشت آن را داخل پاکت گذاشت وبرای زن ازسال کرد وقتی زن پاکت صورت حساب بیمارستان را دریافت کرد از باز کردن پاکت ودیدن مبلغ آن واهمه داشت چون مطمئن بود که باید تمام عمرش را برای پرداخت آن کار کند سرانجام تصمیم خود را گرفت وپاکت را باز کرد..وقتی چشمش به نوشته گوشه قبض افتاد بی اختیار  اشک از چشمانش جاری شد..روی قبض نوشته شده بود بهای این صورت حساب قبلا با یک لیوان شیر پرداخت شده است. نتیجه 

خدایا شکر گزار توییم که هنوز عشق ومحبت درقلب ودست های بندگانت جریان دارد..

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

یامهدی

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس