حافظ
19 بهمن 1395 توسط مهناز
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
ساکنان حرم سر و عفاف ملکوت بامن راه نشین باده مستانه زدند
شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد حوریان رقص کنان ساغرشکرانه زدند
آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه فال به نام من دیوانه زدند
آتش آن نیست که بر خنده او گرید شمع آتش آن است که در خرمن پروانه زدند
کس چو حافظ نکشید از رخ اندیشه نقاب تا سر زلف عروسان سخن شانه زدند